شنبه ۱۷ اسفند ۹۸ ۱۱:۴۸ ۶۴ بازديد
عقده حقارت
آلفرد آدلر يك نظريه پرداز در حوزه روانشناسي؛ اعتقاد دارد كه ريشه اصلي كشمكش روانرنجورانه، احساس عميق حقارت و نياز به جبران اين احساس است. اين بحث در روانشناسي با عنوان عقده حقارت نيز شناخته ميشود. همه اشخاص به نوعي احساس حقارت را تجربه ميكنند؛ اما برخي افراد به خاطر ضعفي كه دارند، از طرف جامعه تحقير ميشوند. حتي در بعضي افراد، اين ضعف باعث ميشود خودشان به خودشان برچسب حقير بودن بزنند. در بيشتر اين افراد، نوعي احساس غريزي براي مقابله با اين احساس وجود دارد. راه مقابله با احساس حقارت جبران آن، با استفاده از پيشرفت در زمينههاي ديگر است. اما برخي افراد راه مناسب جبران را پيدا نميكنند و به جبران افراطي روي ميآورند. مثل آدولف هيتلر كه با روشهاي بي رحمانه، به دنبال كسب برتري و ماندگاري رفت. افرادي كه از طريق جبران افراطي، با عقده حقارت مقابله ميكنند، در نهايت با عقده برتري مواجه ميشوند. باز هم مثل هيتلر كه بعد از موفقيت در جبران افراطي، به خشونت، تحقير ديگر نژادها و كارهايي پرداخت كه عقده برتري اش را ارضا كند.
ارتور فلك يا همان جوكر تاد فيليپس، عقده حقارت بزرگي دارد. او همانند بسياري از شخصيتهاي تبهكار و شرور ديگر، به دنبال جبران افراطي عقده حقارتش ميرود و در نهايت با عقده برتري روبه رو ميشود. در ادامه مراحل تبديل عقده حقارت جوكر به عقده برتري را آوردهايم:
يك اينكه براي آرتور، جنبههاي اجتماعي بسيار اهميت دارد. اما در همين جنبههاي اجتماعي، يك شخص طرد شده و حقير است. هامارتيا، به معناي ضعفي است كه اشخاص را به سمت عقده حقارت خودساخته هدايت ميكند. خندههاي عصبي آرتور، كه هامارتيا او است؛ در واقع باعث ميشود كه به واسطه اين ضعف خودش خودش را شخصي حقير بخواند.علاوه بر اينكه او خودش به حقارت خودش آگاه است، مردم جامعه اي كه او در آن زندگي ميكند، به شدت او را تحقير ميكنند؛ از زن سياهپوست داخل اتوبوس گرفته تا لات و لوتهاي شهر و كمدين معروف.
براي آرتور، جنبههاي اجتماعي بسيار اهميت دارد. اما در همين جنبههاي اجتماعي، يك شخص طرد شده و حقير است.
در يكي از صحنههاي زيباي فيلم، بعد از اينكه آرتور با توماس وين صحبت ميكند، وين حقايقي را براي او فاش ميكند كه باعث ميشود عقدهحقارت او طغيان كند. او براي تخليه تنش و ارضاي عقده حقارت خود، شب را در يخچال ميخوابد. اين صحنه عقده حقارت جوكر را به وضوح نشان ميدهد.
دو اينكه آرتور در ابتدا سعي ميكند از راه سالمي، كمبود و ضعف اجتماعي اش را جبران كند؛ او ميخواهد با موفقيت در زمينه استند آپ كمدي، عقده حقارت خود را جبران كند. اما او در اين زمينه هم مورد حقارت قرار گرفت و با استند آپ كمدي مزخرفش همه او را مسخره كردند.
سه اينكه او بعد از گذشتن از مراحل سخت و افشاگريهاي غمانگيز، در راه جبران افراطي قدم بر ميدارد و از راه نادرست سعي ميكند تا در جامعه فردي مشهور و محبوب باشد. او از فرصت ايجاد شده استفاده ميكند و بعد از معرفي خود به عنوان رهبر جنبش ضد سرمايه داري، در ميان مردم مطرود جامعه، عقده حقارتش را نابود ميكند.
در نهايت، عقده حقارت آرتور به عقده برتري تبديل ميشود. آثار مربوط به جوكر مثل شواليه تاريكي، بيشتر جنبه شرارت جوكر و علاقه به تحقير و ديگر آزاري را نشان ميداد. همه اينها عقده برتري است كه توسط عقده حقارت پيدا شده است.
خندههاي عصبي؛ اضطراب ناشي از بي معنايي
رولو مي، يك روانكاو در حوزه فلسفه وجودي؛ نظريهاي را بيان كرده با عنوان كشمكش وجودي. او اعتقاد داشت كه اضطراب اشخاص، ناشي از رنج بردن در بيهدفي و بيمعنايي در زندگي است. درواقع اين اضطراب نشان ميدهد كه فرد در جاي خود قرار ندارد. كشمكش وجودي معمولا با اضطراب تماشاگر بازي فوتبال مقايسه ميشود. تماشاگر در بعضي مواقع اضطرابش بيشتر از بازيكن ميشود، چون كاري از دستش جز داد و فرياد بر نميآيد. اغلب همين احساس بيخاصيتي است كه باعث ميشود تماشاگران ضعيف، صبرشان لبريز شود و شروع به پرتاب سنگ به طرف زمين بازي كنند تا حداقل بتوانند اضطرابشان را به نحوي با تاثير گذاري در بازي، تخليه كنند. رولو مي تاكيد ميكند كه اضطراب شخصيتها، مثل اضطراب تماشاگر بازي فوتبال است. اشخاص آمد و شد شب و روز را ميبينند، شاهد اتفاقات و رويدادهاي اطرافشان هستند، اما چون نميتوانند آنها را مديريت كنند، دچار اضطراب ميشوند.
از نوشته داخل دفتر او ميفهميم كه آرتور به شدت از بيمعنايي در زندگي رنج ميبرد.
اگر به شخصيت آرتور دقت كنيد، متوجه ميشويد كه خندههاي عصبي او بيشتر در مواقعي است كه استرسزا است. او با خنده، تنش ناشي از اضطرابش را تخليه ميكند. ما از نوشته داخل دفتر او ميفهميم كه آرتور به شدت از بيمعنايي در زندگي رنج ميبرد. او در ابتدا شخصيتي منفعل است؛ او اوضاع جامعه را ميبيند اما كاري از دستش بر نميآيد.
خودآگاهي
اگر به شخصيت آرتور دقت كنيد، متوجه ميشويد كه خندههاي عصبي او بيشتر در مواقعي است كه استرسزا است. او با خنده، تنش ناشي از اضطرابش را تخليه ميكند. ما از نوشته داخل دفتر او ميفهميم كه آرتور به شدت از بيمعنايي در زندگي رنج ميبرد. او در ابتدا شخصيتي منفعل است. او اوضاع جامعه را ميبيند اما كاري از دستش بر نميآيد.
اما مثل هر كشمكش دروني ديگر، كشمكش وجودي يا همان استرس ناشي از بيمعنايي در زندگي، يك راهحل دارد. راهحل اين كشمكش، فرايند خودآگاهي است. خودآگاهي فرايندي است كه طي آن، شخص براي زندگي خود معناي جديد كشف ميكند و ديدگاه و احساس او نسبت به زندگي خود تغيير اساسي ميكند.
آرتور به واسطه خودكاوي و دروننگري، فرايند خودآگاهي را طي ميكند. خودآگاهي چهار مرحله دارد. معصوميت،عصيان،خودآگاهي عادي و خودآگاهي خلاق. در ادامه به روند خودآگاهي در شخصيت جوكر نگاهي انداخته ايم.
• معصوميت: در اين مرحله، آرتور به شدت از بيمعنايي وبيهدفي و منفعل بودن در زندگي رنج ميبرد. نوجوانهاي لات به راحتي او را كتك ميزنند ، رئيسش او را سرزنش ميكند و او نميتواند به او ثابت كند كه اشتباه ميكند ، همكارش براي او پاپوش ميدوزد و باز هم كاري از دستش بر نميآيد. اما مهمترين صحنه كه پاياني براي معصوميت آرتور است، صحنه مترو است. او با مشاهده نگاه دختري كه از مزاحمت چند پسر مايهدار بيزار است اضطرابش شدت ميگيرد و چون نميتواند كاري بكند، فقط ميخندد. اين خنده او خنده عصبي ناشي از استرس است؛ استرسي كه خود ناشي از بيخاصيتي و بيمعنايي است.
خنده او خنده عصبي ناشي از استرس است؛ استرسي كه خود ناشي از بيخاصيتي و بيمعنايي است.
• عصيان: در اين مرحله به گفته ويليام اينديك، يك مسئله بيروني، باعث كشمكش دروني ميشود. وقتي آرتور به ناچار طغيان ميكند و سه جوان مايهدار را با اسلحه ميكشد، درواقع سفري به درون خود ميرود. او پيوسته با اين سوال مواجه ميشود كه من براي چه معنايي زنده هستم؟ او كم كم متوجه ميشود كه علت اصلي اضطراب و خندههاي عصبي اش، طرد شدن او در جامعه و رنج از بي معنايي است. صحنه رقص او در دستشويي عمومي، اين پيام را ميرساند كه آرتور نوعي تنش را كه پيش از اين واپس ميزد رها كرده و بابت اين كه در اين صحنه منفعل نبوده احساس رضايت ميكند. در يكي از صحنهها آرتور ميگويد كه بابت اين كارش منتظر عذاب وجدان بود اما عذابي او را نگرفت. زيرا او پرده منفعل بودن را كنار زده و قدمي بزرگ در راه فعال بودن برداشته.در يكي از صحنههاي بعد از صحنه مترو، جوكر به مشاور خود ميگويد:《تا چند وقت پيش، حتي فكر نميكردم كه وجود دارم يانه…اما وجود دارم》مرحله عصيان، كم كم او را به سمت خودآگاهي عادي ميكشاند. او فعلا درون خود كشمكشي فعال كرده. كشمكش بين معنا و فقدان معنا.
• خودآگاهي عادي: در اين مرحله، شخصيت در ماجرا غرق ميشود. در اين مرحله براي شخصيت هيچ مانع دروني اي وجود ندارد؛ او كشمكش دروني اش را كنار ميگذارد و هدفي بيروني براي خود مشخص ميكند و براي رسيدن به آن تلاش ميكند. صحنههاي بعد از مترو، درواقع وارد شدن آرتور به اين مرحله را نشان ميدهد. او منفعل بودن را كنار ميگذارد و به شكل فعالانه اي براي زندگي اش عمل ميكند. او در اين مرحله دست به كشف حقيقت ميزند. از مشاجره اش با توماس وين گرفته تا رفتن به تيمارستان براي فهميدن حقيقت.البته هنوز كشمكش دروني را با خود حمل ميكند و در تمام اين صحنهها استرس و اضطرابش را دارد. او زماني به اوج اين مرحله ميرسد و خودآگاهي عادي ش را كامل ميكند كه بتواند استرس و اضطرابش را كنار بگذارد. اين اتفاق زماني به اوج ميرسد كه آرتور حقيقت را درباره گذشتهاش ميفهمد. زماني كه متوجه ميشود مادرش در گذشته چه بديهايي در حقش كرده. اكنون آرتور ديگر هيچ مانع دروني ندارد و حتي بر خندههاي غير ارادي خود مسلط شده و خندههاي او از اين به بعد ارادي ميشود. اكنون وقت آن است كه جوكر هدفي بيروني را براي خود پيدا كند تا به مرحله خودآگاهي خلاق برسد.
آرتور ديگر هيچ مانع درونياي ندارد و حتي بر خندههاي غير ارادي اش مسلط شده و خندههاي او از اين به بعد ارادي ميشود.
اين كه جوكر دنبال چه هدفي ميرود كمي مبهم است؛ اما ظاهرا هدفش انتقام از كساني است كه باعث شدند او در جامعه طرد شود و او را تحقير كنند. از اين رو ابتدا دست به كشتن مادرش كه ريشه حقارت او است و سپس همكارش كه براي او پاپوش دوخته ميزند. بعد هم موري را كه باعث تمسخر او شده بود ميكشد.
• خودآگاهي خلاق: اين مرحله، مرحلهاي است كه شخصيت نه مانع دروني اي دارد و نه مانع بيروني. او به هدفش ميرسد و معنايي براي زندگي پيدا ميكند.اگرچه اين معنا،ممكن است معنايي نا به هنجار باشد. اين مرحله براي جوكر دو صحنه است. اولين و مهمترين صحنه كه رسيدن جوكر به اين مرحله را نشان ميدهد، صحنه ايستادن جوكر بر روي ماشين پليس و خودنمايي اش جلوي مردم جنبش است. او براي خود معنايي پيدا كرده. در نهايت توانست تا بين عده خاصي از مردم، محبوب باشد. او ديگر آرتور منفعل و حقير نيست. اكنون يك جوكر فعال و مهم است. صحنه بعدي هم كه آخرين صحنه است در تيمارستان رخ ميدهد. صحنه اي كه جوكر به دور از هر گونه كشمكش و درگيري با خود، با خيال راحت و بدون اضطراب ميخندد.
سيگار كشيدن؛ يك تثبيت دهاني
فعل سيگار كشيدن، در بسياري از فيلمهاي داخلي و خارجي، يك فعل تثبيت شده است. بيشتر شخصيتها سيگار ميكشند، چون به آنها نوعي جذابيت ميدهد. خود سيگار و دودهايش روي پرده سينما به زيباييهاي بصري فيلم اضافه ميكند. اما همه شخصيتها، فقط به دليل زيبايي بصري سيگار نميكشند.
به نحوه سيگار كشيدن آرتور دقت كنيد. او سيگار را مثل يك نوع تغذيه ميكشد؛ در بعضي از صحنهها چنان با ولع ميكشد كه بيننده متوجه دخالت روح و روان ميشود.
فرويد، در بحث مراحل رشد رواني-جنسي، به اين اشاره ميكند كه اگر كودك نوباوه، در دوره زماني كه از پستان مادر شير ميخورد، نتواند نيازهايش را به راحتي ارضا كند، به اصطلاح فرد در اين مرحله تثبيت شده باشد، در زندگي بزرگسالي اش دچار مشكلات رواني ميشود. و جالب است، چون كودك از ناحيه دهاني دچار عدم ارضاي نياز شده، در بزرگسالي از ناحيه دهان كارهايي ميكند كه نيازهايش را ارضا كند. مثل پرخوري، گاز زدن،اعتياد به الكل و سيگار. در واقع سيگار كشيدن آرتور، معرف نيازهاي رواني ارضا نشده او است.
سيگار كشيدن جوكر، به همه بينندهها نوعي احساس كشمكش دروني را منتقل ميكند؛ فكرها و انديشههايي كه در ذهن او در تضاد هستند.
سيگار كشيدن جوكر، به همه بينندهها نوعي احساس كشمكش دروني را منتقل ميكند. فكرها و انديشههايي كه در ذهن او در تضاد هستند و باعث عذاب او ميشوند. اين كار به شخصيت عمق بيشتري ميبخشد. البته پيشزمينههايي هم بايد وجود داشته باشد. سيگار كشيدن آرتور، طبيعي است. او يك شخصيت ناكام، چه در جهان اجتماعي و چه در جهان شخصي و فردي است. او حتي در كودكي اش هم نيازهايش بر آورده نشده. مثل مهر مادري، محبت پدر؛ و يا دوران كودكي زيبايي هم نداشته. سيگار كشيدن به اين نوع شخصيتها عمق ميبخشد.
فشار انرژي ايد
بايد بدايد كه در بحث روانشناسي، ايد نوعي انرژي دروني است كه تمايل به خرابكاري و انجام كارهاي تابو دارد. در شخصيت جوكر، اين فشار و تخليه بعد از اين فشار، مدام حس ميشود و همزمان كه شخصيت اين انرژي را تخليه ميكند، در بيننده هم نوعي حس حماسي آزاد ميشود و باعث درگيري بيشتر بيننده با شخصيت ميشود.
در صحنهاي كه رئيس آرتور، او را سرزنش ميكند و حرفهاي او را در مورد كتك خوردنش و شكستن تابلو باور نميكند، دوربين روي چهره خندان آرتور تاكيد ميكند.اين لبخند يك تنشي در درون شخصيت را نشان ميدهد. همه بينندهها با ديدن اين صحنه و ارزش عدالت در برابر بي عدالتي، نوعي انرژي درونشان شكل ميگيرد. به حدي كه اگر ميتوانستند، بلند ميشدند و تا لحظه مرگ رئيس آرتور را كتك ميزدند. خود آرتور هم اين انرژي را دارد. اما جايي كه اين انرژي تخليه ميشود درست صحنه بعدي است. با برشي از اين صحنه به صحنه بعد ميرويم، كه آرتور ديوانهوار با پا به سطل آشغال ميكوبد. اين تخليه سريع انرژي بيننده را هم ارضا ميكند. درواقع حس بيننده در آن لحظه كه رئيس آرتور حرفهاي آرتور را باور نميكند همين است. دوست دارد با پا به جايي بكوبد. وقتي بدون فاصله جوكر اين كار را انجام ميدهد، بيننده احساس رضايتبخشي را تجربه ميكند. يا صحنه مترو؛ زماني كه بيننده از سه جوان مايهدار به خاطر مزاحم شدنشان متنفر ميشوند، منتظر نوعي تخليه اين تنش ميشوند.
ناگهان با يك صداي گلوله و پاشيده شدن خون روي ميلههاي مترو، انرژي ايد به يكباره تخليه ميشود.
زماني كه جوكر از اين سه نفر كتك ميخورد، اين انرژي بيشتر ميشود كه ناگهان با يك صداي گلوله و پاشيده شدن خون روي ميلههاي مترو، اين انرژي به يكباره تخليه ميشود. اين صحنهها، هم براي واضحتر شدن احساسات دروني شخصيت، و هم براي درگير شدن بيننده با فيلم و شخصيت مفيد است. اين ريتم كه بيننده هي پر از انرژي ميشود و دوباره تخليه ميشود، باعث ميشود بيننده در طول فيلم احساس خستگي نكند.
اين لبخند، سرشار از انرژي است؛ به علاوه موسيقي كه پشت اين لبخند زده ميشود و صداي كوبيده شدن پا به سطل آشغال، اين انرژي را عميق تر ميكند.
پيشداستان
پيشداستان، به هر اطلاعاتي ميگويند كه در طول فيلم به صورت غير مستقيم و در بعضي مواقع مستقيم از گذشته شخصيت به بيننده داده ميشود. اين اطلاعات به سوالهاي بيننده در مورد شخصيت پاسخ ميدهد و چالههاي مربوط به شخصيت را پر ميكند. اطلاعات پيشداستان بسيار مهم است، و اگر به درستي و در جاي مناسب فاش نشوند، كارآمديشان را از دست ميدهند و در نتيجه بيننده احساس رضايت نميكند. به علاوه اطلاعات پيشداستان نقش مهمي در ژرفاي شخصيت دارد.
يكي از صحنههايي كه پيشداستان را در فيلم جوكر فاش ميكند، صحنه تيمارستان است؛ جايي كه جوكر حقايقي را از گذشته تاريكش ميفهمد. بيننده در طول فيلم با خود ميگويد كه چرا اين شخصيت انقدر از لحاظ رواني ناپايدار است. اين سوال تا صحنه تيمارستان همراه تماشاگر ميماند تا اينكه بالاخره ميفهميم آرتور در گذشته اتفاقات ناگواري را تجربه كرده. اين صحنه با اضافه شدن خنده عصبي و دردناك جوكر در آن لحظه بسيار عميقتر ميشود.
عقده حقارت جوكر، او را كور كرده بود. او به دنبال جبران اين عقده حركت كرد؛ از چه روشي برايش اهميت نداشت. او به دنبال كشف معنا در زندگي خود رفت، اما اين معنا حتي بد هم باشد، برايش مهم نبود. ما از زندگي او بايد اين درس را بگيريم، كه هر نقصي براي ما يك فرصت است، فرصتي براي پيشرفت عالي در زمينههاي ديگر. چه بسيار اند، مخلوقات ناقصي كه به علت پيشرفت در زمينههاي ديگر، نقصشان به چشم نميآيد. آنها حتي در پيدا كردن معنا هم از روش درست وارد شدند. اينها هستند كه در اين دنيا هيچ وقت دچار اضطراب، ترس و نااميدي نميشوند.
منبع:
https://vigiato.net/p/76394